٢٩.١.٠٦

وقتی که دل نالید

سيمین جانم؛ سیمین بانوی غرل که جانی دوباره داد غزل را، جمله ای گفته که دلم گرف ز خواندنش . پریشب در یادواره م. آزاد شاعر خوب و معلم من گفته است فرصت بسیار ندارم. چگونه می توان این سخن را شنید و از درد ننالید. او می داند که آرزوی همه ماست که سالیان بماند و سایه اش بر سر اهل ادب و شعر ایران پایدار
خواندم که در آن مراسم ، کوتاهی از "شتر " را خوانده است که بسیار دوست می دارم. حیفم آمد که شما تمام شعر را نخوانید
و نگاه کن
و نگاه کن به شتر، آری که چگونه ساخته شد باری
نه زآب و گل که سرشتندش، ز سراب و حوصله پنداری
و سراب را همه می دانی که چگونه ديد فريب آمد
و سراب هیچ نمی داند که چگونه حوصله می آری
و چگونه حوصله می آری، به عطش به شن به نمکزاران
و حضور گستره را دیدن ، چه نگاهی از سر بی زاری
و نگاه کن که نگاه اينجا، ز شيار شوره نشان دارد
چو خطوط خشگ پس از اشکی که به گونه هات شود جاری
و به اشک بين که تهی کردت، زهر آنچه مايه آگاهی
و تو اين تهی شده را بايد، زکدام هيچ بينباری
و در اين تهی شده می بینی، هيمان اشتر عطشان را
که جنون برآمده با صبرش، نرود سبک به گرانباری
و جنون دو تيشه رخشان شد، به صف خشونت دندان ها
که ز صبر کينه به يار آید، که زکینه زخم شود کاری
و نگاه کن که به کین توزی، رگ سازبان زده با دندان
زسراب حوصله تنگ آمد، و نگاه کن به شتر آری