٢٨.١.٠٧

Following the footsteps of Taliban,
The Government of Islamic Republic of Iran is set to destroy a major part of humankind's cultural heritage

***
The flooding of Sivan Dam is pronounced evidence to the nullification of the human rights of the Iranian people

People of the world, People of Iran!
Two days ago, on January 22, 2007, Islamic’s Republic of Iran’s (IRI) Minister of Energy announced his intention to begin flooding the Sivand Dam within a week. This Dam will flood the ancient archeological sites of Bolaghi Gorge and Pasargad Plains where the mausoleum of Cyrus the Great - the author of the first declaration of Human Rights in mankind's history - is situated. The date chosen for this act is coincided with the anniversary of Ayatollah Khomeini's return to Iran and taking over the reigns of power 28 years ago.

Thus, it is now clear that the government of Mr. Ahmdinejad, taking advantage of the tension it has created all through the world and region, has decided to realize that inauspicious intension which has been hidden in the construction of Sivan Dam by flooding a large part of Cyrus's ancient capital and birthplace, thus, annihilating the most sacred parts of Iranian territory.

By this action, he is telling us that whatever archeologists, historians, experts and university professors have said about the dangers of this dam, and the discoveries of last two years have proved them to be right, has no value for his government and he is poised to destruct the Iranian pre-Islamic history and culture.
But, is it the end of this saga? Is the Sivand Lake going to gradually drown Bolaghi Gorge and bring its disastrous consequences to this region? Do we have nothing but to surrender to despair and mourn our loss? No, we do not think so. Although this decision is the beginning of a catastrophe, it also can be seen as the beginning of a new phase in our cultural campaign against such atrocities to the mankind's cultural heritage.
We think that in these sensitive moments, the duty of lovers of culture and history all through the world and Iran is to expand their endeavors and show the people of the world that all the pronouncements of IRI with regards to the preservation of historical heritages are hollow and baseless and this monstrous dam and its flooding is pronounced evidence to the nullification of the human rights of Iranian people by this government.
Our duty is to show that the government of IRI is knowingly and intentionally following the footsteps of Taliban and has bluntly embarked on the destruction of our heritage. Flooding the Sivand Dam is similar to the detonation of those bombs that exploded the ancient Buddha statues in Afghanistan.
This Committee urges all people, both within and outside of Iran, to restlessly spread the news of this grand injustice with the aim of putting a stop to such atrocity.
We loudly declare that any responsibility with regards to the destruction of Iranian ancient heritage rests on the whole apparatus of IRI's government. We have no doubt that in a day to come all those who are participating in this horrendous act will be legally bound to answer Iranian nation. In the meanwhile, their name will appear next to the worst and most sinister names that could be found in the annals of the Iranian history.

With regards and love
ICSASPP
January 24th, 2007

٢٤.١.٠٧

وادار شدم به سکوت! - کیانوش سنجری

تنها بیست دقیقه کافی بود تا به من تفهیم شود که از این پس، یعنی ازهمین امروز، از همین حالا دیگر حق ندارم نوشته ای بر ضد حکومت توی وبلاگ ام بنویسم، و حق ندارم در مواردی که به سیاست مربوط می شود با رادیو تلویزیون ها مصاحبه کنم؛ من دیگر هیچ حقی ندارم. لحن کلام تاکیدی بود و بسیار قاطع
گفته شد باید سکوت کنم. مانند آقا و خانم فلانی که از زندان در آمده اند و زیپ دهانشان را کشیده اند. گفته شد راه دیگرش این خواهد بود که دوباره برم گردانند به زندان، همان جایی که تا همین چند هفته ی پیش درونش زندانی بودم. لحن کلام تاکیدی بود و بسیار قاطع
گفته شد کاسه ی صبرشان لبریز شده. تفهیم شد که این قدرت است که به من امر می کند، این زور است، این اجبار است. لحن کلام تاکیدی بود و بسیار قاطع
"اما نوشتن توی وبلاگ، یعنی وبلاگ نویسی همراه با کوشش های انسانی مربوط به حقوق شهروندی و حقوق بشر، تنها روزنه ی باقی مانده برای نفس کشیدن ِ من است. من بدون این روزنه خفه می شوم. این حق من است که بنویسم، که حرف بزنم، که انتقاد کنم. من حقیقت را نوشته ام، من حقیقت را گفته ام
تفهیم شد که همه ی حرف ها را نباید زد، همه ی حقیقت را نباید دید، همه ی حقیقت را نباید نوشت. لحن کلام تاکیدی بود و بسیار قاطع
تفهیم شد که اگر غیر از این رفتار کنم: "عشق تاوان دارد، این طور نیست؟". من منظورش را به روشنی دریافتم
مجرای تنفسی ام تپه کرده از بغض، راه نفس کشیدنم مسدود شده، چشم هایم نمناک شده. این بغض نشت کرده به درون رگ های بدنم و در ساحل قلبم پهلو گرفته. همه ی وجودم پر شده از بغض. غم. یک غم پر وزن و عمیق. دهشتبار. سخت. رسوب غم. سرب غم. از بعد ازظهر دیروز تا اکنون سایه بی نهایت سنگین غم بر روی زندگی ام گسترده شده. من به بیماری غم مبتلا شده ام. این بر شمردن ِ "دیگر هرگز نمی توانم ها" کلافه ام کرده است
من دیگر نخواهم نوشت. چون من جز حقیقت چیز دیگری برای نوشتن و بازگو کردن ندارم. دیگر چه چیزی وجود دارد که من را مفتون سازد؟
من دیگر حق ندارم فعالیت های سابق ام را ادامه بدهم. من دیگر حق ندارم از مشکلات زندانیان سیاسی، یعنی هم بندی های سابق ام حرفی بزنم و مطلبی بنویسم. من دیگر حق ندارم بنویسم که مهرداد لهراسبی هفت سال است، بی گناه و بی تفاوت زندانی شده، درون زندان بیمار شده، باید از زندان بیرون بیاید، باید بیاید به مرخصی، پول ندارد، وثیقه ندارد، کس و کار ندارد
من دیگر حق ندارم تعریف کنم که چه پیشامدی برایم رخ داده و چگونه با من برخورد شده و چرا؟
من دیگر حق ندارم توی وبلاگ ام بنویسم و یا در گفتگو با رسانه ها بگویم که یک ماه و نیم سلول انفرادی یعنی چه؟ یعنی زنده زنده دفن شدن. که نباید بگویم این را. من حق ندارم بگویم این را. من هیچ حقی ندارم
اگر دوباره بنویسم و اگر دوباره حرف بزنم، این دیوار های زندان خواهد بود که دوباره مرا در بر خواهد گرفت. این هشداری بود که به من تفهیم شد
یک جایی خوانده بودم که شادی ِ بی نهایت با شهامت بی نهایت به دست می آید. دارم با خودم سبک سنگین می کنم که آیا من شهامت ِ به دست آوردن این شادی را دارم؟ "مادرم چه می شود؟ بیماری اش؟ تنهایی اش؟
زندان یک اتفاق دهشتبار در زندگی من بوده. من از آغاز جوانی، از دورانی که هنوز دانش آموز بودم، سیلی خوردن، رنج بردن و گریستن درون تنهایی ِ سلول ها را تجربه کرده ام. سال 1379. سال 1380. سال 1381. سال 1383. سال 1384. و امسال، سال 1385. مجموعا 9 ماه سلول انفرادی و یک سال زندان عمومی. بازداشتگاه 59 سپاه. بند 2 سپاه. بند 240. بازداشتگاه توحید. بازداشتگاه 209. و چند تا جای دیگر. اتهام: عضویت در گروه غیر قانونی جبهه دمکراتیک، سخنگویی گروه غیر قانونی جبهه متحد دانشجویی، شرکت در مراسم سیاسی غیر قانونی، نوشتن، حرف زدن، بازگو کردن حقیقت. این همه ی اتهام من بوده. اما شاید اگر بخواهم اعداد و ارقامی که برشمردم را به سبک فیلسوف ها تفسیر و تعبیر کنم، باید بگویم دنبال شادی بی نهایت می گشتم. یک شادی که خیال می کنم درون پیله ی حقیقت پنهان شده است؛ آزادی، رهایی، و نهایتا شادی. یک شادی بی نهایت و خواستنی. یک لذت چشیدنی. یک آغوش گرم و مهربان. یک اطمینان
و من سعی داشتم "بی تفاوتی"ام را استفراغ کنم. دست به یک انتخاب اخلاقی زدم. خیال می کردم این طوری می توانم از "هیچ" بودن فاصله بگیرم. حالا باید دوباره دست به یک انتخاب بزنم. سرنوشت هفت هشت سال آینده ی من بستگی به این انتخاب دارد. "دست کم 8 سال زندان." لحن تاکیدی بود و قاطع
یک اعتراف صادقانه؛ هر جور که فکر می کنم می بینم دلم نمی خواهد به زندان بازگردم. یعنی آنقدر گرفتاری دور و برم ریخته شده که حتی آرامش ِ در زندان ماندن و رنج بردن را از من سلب کرده است. اما باید رو راست تر باشم. درست است که گرفتاری های زیادی هست که زندگی ام را فلج کرده و قدرت تصمیم گیری درست را از من گرفته ( مانند مادرم که بیمار است و تنهاست و هزار جور گرفتاری دارد)، اما شاید این دلیل قانع کننده ای برای به زندان بازنگشتن نباشد. یعنی باید اعتراف کنم که از در زندان ماندن و رنج بردن خسته شده ام؟ خب راستش بعضی وقت ها توی سلول حس می کردم یک جوان ایرانی بدبخت هستم – البته این احساس بدبختی حاصل فشار بازجویی ها و سلول انفرادی بود – و به همین خاطر اشکم سرازیر می شد. می زنم زیر گریه. در آن لحظه احساس ناتوانی همه ی وجودم را پر می کرد. یک جور خلا، نقصان، عدم اطمینان و شک. شک می کردم به راهی که رفته ام. شک می کردم به درستی انتخاب اخلاقی ام. شک می کردم به بودنم، به هستی ام. اما همه ی این شک کردن ها آفریده ی تخیلم بود، وقتی که لای دیوارهای سلول له می شدم، مچاله می شدم
اما حالا که بیرون از زندان هستم هیچ شکی ندارم که راهی که رفته ام درست بوده؛ حقوق بشر، آزادی و عدالت مفاهیمی هستند درخور احترام و شایسته ی جستجو. درست مانند دروغ نگفتن، همسر را کتک نزدن، دزدی نکردن، شرافتمند بودن. اما لحن کلام تاکیدی بود و بسیار قاطع

٢٣.١.٠٧

فراخوان برای روز جهانی هلوكاست

Der Iranische Dialogkreis Berlin ruft alle iranischstämmigen Berlinerinnen und Berliner zu einer gemeinsamen Gedenkveranstaltung anlässlich des Holocaust-Gedenktags am 27. Januar 2007 um 11:30 Uhr am Denkmal für die ermordeten Juden Europas in Berlin-Mitte auf.

Die aggressive Leugnung des Holocaust durch die iranische Regierung bereitet vielen hier lebendenIranerinnen und Iranern Sorge. Wir sind nicht nur der Meinung, dass durch eine derartige Haltungdie Ehre der Opfer und Überlebenden der Holocaust beschmutzt wird, sondern sehen darin auch einen langfristigen Schaden für das Ansehen von uns Iranerinnen und Iraner weltweit.Wir wollen deshalb öffentlich deutlich machen, dass die hasserfüllte Einstellung der iranischen Regierung nicht die Meinung der Mehrheit der Iranerinnen und Iraner repräsentiert. Wir fordern die iranische Regierung auf, schändliche Aktivitäten, wie die Abhaltung pseudowissenschaftlicher Konferenzen und Aufrufe zur Vernichtung Israels zu unterlassen und stattdessen endlich den, Holocaust als historische Realität anzuerkennen und eine friedliche und gerechte Zweistaatenlösung zwischen Israelis und Palästinensern zu akzeptieren.

Iranischer Dialogkreis Berlin
Kambiz Behbahani
01704826546

www.iran-dialogkreis.de
فراخوان برای روز جهانی هلوكاست



دعوت از ایرانیان ساكن آلمان برای ادای احترام به قربانيان هلوكاست در روز جهانی فاجعه هلوکاست
بدینوسیله از ایرانیان عزیز دعوت بعمل میآید تا در روز جهانی فاجعه هلوکاست، در برابر قربانیان هلوکاست ادای احترام بعمل بیاوریم. شرکت در این مراسم، پاسخی است به انکار کنندگان آن

زمان:
am Samstag, den 27.01.2007 um 11:30

am Mahnmal für die ermordeten Juden Europas
Adresse: S-Bahn S1, S2, S25, Unter den Linden
Vom Bahnhof läuft man durchs Brandenburger Tor und wendet sich nach links Richtung Potsdamer Platz. Nach etwa 100 Meter befindet sich das Denkmalgelände auf der linken Seite



گروه ایرانی طرفدار گفتمان برلین
Iranischer Dialogkreis Berlin

NEBEL

Die Wüste ist über und über mit Nebel bedeckt.
Verborgen des Dorfes Licht.
Eine warme Woge durchzieht der Wüste Blut.
Müde die Wüste

mit stummen Lippen

gebrochenem Atem

im Fieberwahn des Nebels rinnt ihr Schweiß

aus jeder Öffnung

"Die Wüste ist über und über mit Nebel bedeckt."

(sagt sich der Wanderer)

Verstummt die Hunde im Dorf.
In den Mantel des Nebels gehüllt
erreiche ich das Haus. Golku ist ahnungslos.
Erblickt mich plötzlich in der Tür.
Mit einer Träne im Auge, einem Lächeln um die Lippen
wird sie sagen:
"Die Wüste ist über und über mit Nebel bedeckt...
im Stillen dachte ich: Wenn der Nebel nur
bis ins Frühlicht reichte,
könnten die Tapferen
zurückkehren, ihre Liebsten zu sehen."
Die Wüste ist

über und über

mit Nebel bedeckt.

Verborgen das Licht des Dorfes,
eine warme Woge durchziet der Wüste Blut.
Müde die Wüste mit stummen Lippen gebrochenem Atemim Fieberwahn des Nebels rinnt ihr Schweiß

aus jeder Öffnung...

٢٢.١.٠٧

Noch einmal Shaban „die hirnlosen“

Nach dem Coup von 1953, schob Shaban Jafari die Rank hoch und wurde durch das Shah gefördert, um die Vereinigung des traditionellen Sports voranzugehen. Aber, egal was kluge Wörter er sagten, wurde er immer das hirnlose Shaban, „Shaban Bimokh“ angerufen.Es ist die gleiche Geschichte mit General Zolghadr, der in seine neue Position als der Abgeordnete Ministerium des Innerens wegen seiner Miteinbeziehung in der Wahl von Ahmadinejad letzter Sommer gefördert wurde. Obwohl Herr Samareh Hashemi, der ältere Berater zum Präsidenten Ahmadinejad, offiziell verantwortlich für den Wahlprozeß ist, sah General Zolghadr auf Fernsehenschirmen diese Woche aus, zum eines Reports den Leuten vorzulegen - und sie noch einmal zu erinnern, daß die neuesten Wahlen [für Stadträte und den Zusammenbau der Experten] in den ganzen Geschichte des Irans das angemessenste waren.Trotz der Tatsachen auf der Vollständigkeit der Wahlen, den Lohnerhöhungen, der Zahl Wählern und den gesamten Anteilquoten, bezogen die meisten des Reports des Generals Zolghadrs dem neatness und der Gleichförmigkeit der Wahlurneen mit ein. Entsprechend Zolghadr hatten keine der vorhergehenden Leitungen die Fähigkeit, solche ordentliche und konstante Wahlurneen zu errichten! Möglicherweise vergeudeten sie ihre Zeit, die unbrauchbare Sachen, wie Überprüfen tut, ob die Vollständigkeit des Wahlprozesses nicht verglichen wurde oder daß Wahlurneen nicht gehen würden, für gleichmäßiges zu vermissen ein Moment - geschweige denn Tage, die Sachen sind, die in den neuesten Wahlen stattfanden.Er scheint, als ob, vom Gesichtspunkt des Abgeordnetministers, Ausgaben wie brechende Dichtungen, fehlende Report-, Ändernmonitoren und das Erlauben nicht der Anwärter oder der Reporter, das Buchen der Mitten zu besuchen von jeder möglicher Diskussion vollständig wertlos sind. Was ausmacht, ist, über wem gewonnen und Herr Zolghadr den sprach.Wenn Herr Zolghadr auf dem Argumentieren für die Gerechtigkeit der neuen Wahlen besteht, muß er erinnert werden, daß, was stattfand, sogar mit eigenen Standards der islamischen Republik inkompatibel war. Ein sollte nicht von den Standards zwar sprechen; die einzige Frage ist, ob es klug ist, die öffentlichkeit und seine Stimmen in solcher Weise zu behandeln, die des Irans anwesenden Zustand gegeben wird. Ist dieses die Weise Festlichkeit alle jene hoffnungsvollen, die bis Form ihre Stimmen trotz aller Probleme zeigten? Ist es angebracht, eine Stimme zu hören, die den Wert der Stimme der Leute fragt, selbst wenn er über sie indirekt ist?[Anmerkung des übersetzers: Shaban „das hirnlose“ Jafari ist eine weithin bekannte Abbildung im Iran wegen seiner Miteinbeziehung im Staatsstreich 1953, der schließlich die gesetzmaßige Regierung des Premierministers Mossadegh stürzte. Hirnlos führte eine Gruppe Schurkeen in Tehran, das die Massenversammlungen störte, die in der Opposition zum Shah. organisiert wurden]

٩.١.٠٧

عامل مک فارلين در سفارت ايران در آلمان

سرپل ارتباطي ايران و اسرائيل در ماجراي مک فارلين در سفارت ايران در آلمان چه مي کند ؟
ماجراي مک فارلين چه بود ؟مجله‌ي عربي الشراع روز 11 آبان‌ماه 1365 (دوم نوامبر 1986) خبر داد "مك فارلين" مشاور امنيت ملي آمريكا مخفيانه وارد ايران شده تا مذاكراتي را با سران جمهوري اسلامي انجام دهد [1]. دو روز بعد، مراسم سالگرد اشغال سفارت آمريكا در ايران (13 آبان) به صحنه‌ي افشاي اين ماجرا تبديل شد. سخنران اين مراسم، هاشمي رفسنجاني بود. او در ميانه‌ي سخنراني، ناگهان موضوع را به يك افشاگري داغ كشاند و خبر داد كه مك فارلين با پاسپورتي ايرلندي و با نام شون دولين در يك فروند هواپيماي حامل اسلحه‌هاي خريداري‌شده‌ي ايران وارد پايتخت شده و به نشانه‌ي حُسن نيت سه هديه همراه خود آورده است: كيك، كلت و كتاب مقدس مسيحيان انجيل كه رونالد ريگان رئيس‌جمهور وقت آمريكا صفحه‌ي نخست آن را امضا كرده بود
بازار سياه اسلحه
ساختار نظامي ايران در زمان محمدرضا شاه توسعه‌ي قابل ملاحظه‌اي پيدا كرده بود. محمدرضا پهلوی در گسترش توان نظامي ايران بيشتر به كشورهاي غربي به‌خصوص آمريكا متكي بود. همين واقعيت سبب شد تا پس از انقلاب و وقوع جنگ، كشورهاي غربي، راه تأمين قطعات و تجهيزات نظامي مورد نياز ايران را سد كنند تا ايران زير فشار قرار گيرد. ايران نيز براي جبران اين امر، به بازار غير رسمي تأمين ادوات نظامي روي آورد. هاشمي رفسنجاني خود به اين موضوع اشاره مي‌كند: «از همان روزهاي اول همه‌ي دنيا مي‌دانستند كه سيستم نظامي ما به دليل برجاي ماندن از زمان شاه مخلوع، غربي و آمريكايي است. هواپيماها، رادارها، توپ‌ها و خيلي از تانك‌هاي‌مان غربي است و همه مي‌دانند كشوري كه از نظر سطح ترقي مثل ما است قدرت اينكه اين امكانات را خودش تهيه كند ندارد و جايگزين كردن يك سيستم نظامي ديگر براي كشوري مثل ما كه با هر دو ابرقدرت درگير هستيم مقدور نيست. لذا براي ما كاملاً طبيعي بود كه سيستم نظامي موجود را حفظ كرده و آن را تدارك كنيم... شايد ده يا بيست بار از مسؤولان كشور شنيدند كه ما به هر حال از جيب همين غربي‌ها، دلال‌ها و يا كمپاني‌هاي غربي آنها را بيرون مي‌آوريم؛ با واسطه، بي‌واسطه، گران‌تر و گاهي ارزان‌تر.2 گروگان‌گيري در لبنان
در اواخر مارس 1984، "ويليام باكلي" رئيس ايستگاه سيا در بيروت كه به عنوان كارمند ديپلماتيك انجام وظيفه مي‌كرد توسط سه جوان شيعه ربوده شد. تلاش‌هاي سيا براي يافتن باكلي كه اطلاعات بسيار ارزشمند و محرمانه‌اي از فعاليت‌هاي سازمان سيا داشت بي‌نتيجه ماند. با شكست تيم نجات گروگان‌ها كه از سوي اف.بي.آي به بيروت اعزام شده بود، سازمان سيا دست كمك به سوي موساد (سازمان جاسوسي اسرائيل) دراز كرد. پرز نخست‌وزير وقت اسرائيل به رئيس موساد دستور داد نهايت همكاري را با آمريكايي‌ها در آزادسازي گروگان‌ها به عمل آورد. با اين حال براي موساد، تنها منافع و موجوديت خودش اهميت داشت؛ به همين دليل چندان تمايلي به همكاري همه‌جانبه با سيا نداشت. بي‌ميلي موساد به همكاري با سيا سبب شد پرز مشاور ضد تروريستي خود به نام "آميرام نير" را به عنوان رابط ويژه‌ي دو كشور منصوب كند. اين انتصاب به آشنايي و ارتباط نير با سرهنگ دوم "اليور نورث" آمريكايي منجر شد. نورث همان كسي بود كه در سفر مك فارلين به ايران، انجيل امضاشده توسط ريگان را حمل مي‌كرد. او بعداً يكي از متهمان اصلي رسوايي ايران‌گيت شد.
اسلحه در برابر گروگان
جنگ ايران و عراق و نياز تسليحاتي ايران و ماجراي ربوده شدن مأموران سيا، شرايط منطقه را دستخوش تغيير كرده بود. اسرائيلي‌ها در طي گفت‌وگوهاي خود با آمريكا در تحليل شرايط منطقه، دو نكته‌ي مهم را مطرح ساختند. نخست آنكه «الان شوروي‌ها در ايران بيشتر اطلاعات و نيرو دارند و آمريكا با اين وضع فاقد قدرت مانور لازم در حال و آينده خواهد بود» و دوم آنكه «در رابطه با جنگ بايد از طولاني‌شدن آن تا موقعي كه طرفين (ايران و عراق) به بن‌بست برسند دفاع كرد» [3]. پيشنهاد مشخص اسرائيلي‌ها در ادامه‌ي اين تحليل، فروش اسلحه به ايران در ازاي آزادي گروگان‌هاي آمريكايي بود. نگراني شديد سيا از سلامت و آزادي گروگان‌ها به‌ويژه شخص باكلي، "كيسي" رئيس سيا را واداشت تا بدون اطلاع كنگره‌ي آمريكا در اين ماجرا درگير شود. فرجام كار اما رسوايي مك فارلين بود. اسرائيل قصد داشت از اين راه، هم توازن نظامي ميان ايران و عراق (كه مورد حمايت ديگر قدرت‌ها بود) را برقرار سازد تا در طول زمان هر دو كشور به بن‌بست برسند و هم از طريق وارد شدن در اين كانال ارتباطي، سلاح‌هاي خود را زير پوشش تحويل اسلحه از آمريكا به ايران، به فروش برساند.
گروگان‌گيري، كابوس رؤساي جمهور آمريكا
در آبان‌ماه 1358 سفارت آمريكا در تهران اشغال مي‌شود و كاركنان آن به اسارت دانشجويان پيرو خط امام درمي‌آيند. ايران در برابر تحويل گروگان‌ها از آمريكا مي‌خواهد شاه را به ايران بازگرداند. زندگي آخرين پادشاه ايران اما خيلي زود به پايان مي‌رسد. ايران در مقابل، شروط ديگري مطرح مي‌كند: 1- بازگشت اموال شاه 2- لغو ادعاهاي آمريكا 3- عدم دخالت آمريكا 4- رفع توقيف اموال ايران. زمان به سرعت سپري مي‌شد و تلاش‌هاي كارتر براي حل موضوع همگي ناكام مانده بود؛ از سوي ديگر، ريگان نامزد حزب جمهوري‌خواه اعلام كرد حاضر است درباره‌ي همه‌ي شروط جز بازگرداندن اموال شاه، با ايران مذاكره كند. در ايران، بني‌صدر و قطب‌زاده تأكيد مي‌كردند كه ترجيح مي‌دهند دموكرات‌ها بر مسند قدرت باقي بمانند. آنها فعالانه سعي مي‌كردند با اطرافيان كارتر معامله كنند اما ديگران با اين نظر مخالف بودند و ترجيح مي‌دادند با كارت‌هاي ريگان بازي كنند. با ناكام ماندن تلاش‌ها، دولتمردان ايران، آزادي گروگان‌هاي آمريكايي را تا برگزاري انتخابات رياست‌جمهوري آمريكا به تأخير مي‌اندازند. نتيجه‌ي اين اقدام شكست جيمي كارتر (نامزد حزب دموكرات كه در زمان رياست‌جمهوري او انقلاب اسلامي به وقوع پيوست و سفارت آمريكا در ايران اشغال شد) و پيروزي رونالد ريگان (نامزد حزب جمهوري‌خواه) بود. مجله‌ي آلماني اشپيگل همان زمان نوشت: «زماني ايالات متحده مي‌توانست تصميم بگيرد كه چه كسي در ايران بر مسند قدرت بنشيند اما امروز در 1980 آيت‌اللهي در تهران مي‌تواند سرنوشت انتخابات رياست‌جمهوري آمريكا را رقم بزند» [4]. ريگان به دليل همين سابقه، به خوبي از حساسيت ماجراي گروگان‌ها آگاه بود [5]. او اميدوار بود با برقراري ارتباط با ايران و تأمين نيازهاي تسليحاتي آن، اين بار از نفوذ جمهوري اسلامي بر مقاومت اسلامي لبنان بهره گرفته و گروگان‌هاي آمريكايي را در بيروت آزاد كند. او بدين ترتيب مي‌توانست موفقيت مهمي را در كارنامه‌ي خود و جمهوري‌خواهان به ثبت برساند.
دلالان اسلحه
هاشمي رفسنجاني در مصاحبه‌ي خود [2] به دلالاني اشاره مي‌كند كه جمهوري اسلامي به‌وسيله‌ي آنها سلاح‌هاي مورد نياز خود را تهيه مي‌كرد. ماجراي مك فارلين نام دو تن از اين دلالان را بر سر زبان‌ها انداخت: منوچهر قرباني‌فر و عدنان خاشوقچي [6]. منوچهر قرباني‌فر از سال 1974 عامل سيا بود تا اينکه در سال 1981 رابطي ( يکي از عوامل سازمان جاسوسي موساد) به او پيامي را مي رساند و از او مي خواهد چنانچه ارتباطاتي با سيا دارد آنها را مطلع نمايد و او نيز بلافاصله پس از کسب خبر به سيا اطلاع مي دهد که يك تيم ليبيايي براي ترور ريگان عازم آمريكا هستند. دو سال بعد مشخص شد اين خبر، شايعه‌اي بيش نبوده است. و همين امر موجب قطع رابطه‌ي سيا با قرباني‌فر به عنوان يك منبع اطلاعاتي معتبر مي شود . با اين حال، قرباني‌فر همچنان به عنوان يك دلال پرنفوذ منطقه‌اي حضور و فعاليت داشت و پس از قطع ارتباطش با سازمان سيا بلادرنگ جذب سازمان جاسوسي اسرائيل موساد مي شود . در بعد از آن در سال 1985 قرباني فر در اتريش طي يک معامله تجاري ورق آهن گالوانيزه با فردي بنام مجتبي علوي آشنا مي شود . علوي خود را دلالي معرفي مي کند که با مقامات عالي ايران و بسياري ديگر از کشورها ارتباط دارد ! قرباني فر موضوع را به اطلاع موساد مي رساند و دستور مي گيرد که ارتباط خودش را با علوي همچنان حفظ و گرم نگه دارد ، اين سرآغاز ارتباط اين دو بود .تا اينکه علوي بعد از گذشت مدتي قرباني فر را دعوت مي نمايد تا ضمن ديدار از نمايشگاه واردات فرش وي که در هامبورگ آلمان برپا شده است با دوست ديگري وي را آشنا سازد ، قرباني‌فر دعوت را قبول مي نمايد و به نمايشگاه علوي مي آيد و در آن ديدار با عدنان خاشوقچي اين سرمايه دار سعودي و قاچاقچي بين المللي آشنا شود . در آن جلسه علوي ضمن معرفي و آشنايي اين دو با يکديگر از آنها مي خواهد که در معاملات قاچاق اسلحه و مهمات وي را ياري نمايند ضمن آنکه تحليل و علت علاقه مندي خود را نيز بيان کنند ، قرباني فر بدون هيچ تاملي قبول نموده و اعلام آمادگي مي کند و دليل همکاري اش را با ايران را اينچنين تشريح مي‌كند: «در ايران، سه خط سياسي وجود دارد. خط اول از نظر سياست داخلي و خارجي طرفدار غرب است، خط دوم در سياست حالت راديكال و بنيادگرايي دارد و خواهان صدور انقلاب است و خط سوم از نظر سياست اقتصادي ليبرال ولي از نظر سياست خارجي موضعي خصمانه نسبت به غرب دارد.» قرباني‌فر به عدنان پيشنهاد مي‌كند به خط اول كمك شود تا راديكال‌ها كنار گذاشته شوند. عدنان نسبت به تحليل قرباني‌فر از شرايط ايران مشكوك شده بود و از سخنان او اينگونه برداشت كرده بود كه قرباني‌فر يك مأمور بلندپايه‌ي جاسوسي است. با اين حال، عدنان اين پيشنهاد را مي‌پذيرد و از نزديكي خود به سران كشورهاي خاورميانه استفاده مي‌كند و وارد مذاكره براي گشودن كانالي ميان ايران و آمريكا مي‌شود. سعودي‌ها، تحليل قرباني‌فر را رد مي‌كنند و مي‌گويند علاقه‌اي به درگير شدن با ايران ندارند. مصري‌ها ابتدا از اين پيشنهاد استقبال مي‌كنند اما وقتي درمي‌يابند حتي آمريكا هم به قرباني‌فر اعتماد ندارد از پذيرش نقش واسطه، سر باز مي‌زنند. و فرانسوي ها هم که ابه دليل پي بردن رابطه عدنان با علوي از قبول هر گونه همکاري اي سرباز مي زنند . اما رابطه اين دو به مدد علوي رابطه اي گرم مي شود و هر دو نهايتا قبول مي نمايند که وارد کار معاملات قاچاق سلاح به ايران شوند ، تا اينکه سرانجام قرباني فر ملاقاتي ميان رئيس سابق موساد و عدنان در قبرس ترتيب مي‌دهد. در همين ايام مي باشد که دوباره رابطه قرباني فر و آمريکائيها « سيا » حسنه مي گردد و قرباني فر در بعد از آن جلسه در قبرس در 15 جولاي 1985 نامه‌اي به مك فارلين مشاور امنيت ملي آمريكا مي‌نويسد. از اينجاست كه پاي مك فارلين به اين ماجرا باز مي‌شود و بحث سلاح در برابر گروگانها مطرح و پيگيري مي گردد . تا اينکه معامله به مقطع نهايي مي رسد اما مشکل اصلي در اينجا بود که فروشنده و خريدار اسلحه (آمريكا و ايران) در اين معامله به يكديگر اطمينان نداشتند. علوي حاضر نبود قبل از تحويل سلاح‌ها پولي بپردازد و آمريكا نمي‌پذيرفت قبل از دريافت پول، سلاحي ارسال كند نهايتا با پا درمياني عدنان قاشقچي يك وام 5 ميليون دلاري براي تضمين انجام معامله فراهم مي‌ گردد و معامله سر مي‌گيرد. گام بعدي، آزادي گروگان‌ها در برابر تحويل سلاح‌هاست.
آزادي گروگان‌ها
نير به كمك منوچهر قرباني‌فر موفق مي‌شود يكي از گروگان‌ها به نام لورنس جنكو را در 26 جولاي 1986 آزاد كند. كيسي رئيس سيا در جريان ماجراي مك فارلين به نورث هشدار داده بود كه قرباني‌فر در پس از قطع ارتباطش با سيا عامل سرويس اطلاعاتي اسرائيل شده است و بايد جانب احتياط را با وي نگه داشت . چند روز بعد از آزادي اولين گروگان آمريكايي، نير به آمريكا اطلاع مي‌دهد كه اكنون بايد با ارسال سلاح به اين حركت پاسخ داده شود. حال نوبت اسرائيل بود تا در پوشش انجام معامله ميان آمريكا و ايران، معامله‌ي 500 ميليون دلاري فروش اسلحه‌ي خود را پيش ببرد.
اسرائيل به ايران سلاح مي‌فرستد
«در ماه سپتامبر اولين محموله‌ي اسلحه شامل يك هواپيما پر از موشك‌هاي تاو از تل‌آويو به تبريز حمل گرديد. اسرائيلي‌ها مي‌گويند انتظار داشتند در پي اين اقدام ويليام باكلي (مسؤول سازمان سيا در بيروت) آزاد شود اما باكلي مرده بود و سيا مدتها قبل از اين قضيه اطلاع داشت در حالي كه اسرائيلي‌ها را در جريان قرار نداده بود. چون اتفاقي پس از آن روي نداد، دو هفته بعد يك هواپيماي ديگر حامل سلاح به ايران ارسال شد كه منجر به آزادي بنجامين وبر كشيش آمريكايي گرديد» [7] .
مك فارلين در تهران
در چينن شرايطي است كه مك فارلين براي انجام مذاكره، مخفيانه همراه يك محموله‌ي تسليحاتي وارد تهران مي‌شود. جان كستر (از مقامات آمريكايي كه خود در ماجراي مك فارلين، قرباني شد) درباره‌ي هدف آمريكا از سفر مك فارلين گفته است: «مسأله سرنگوني دولت ايران نيست بلكه تغيير سياست‌هاي آن است. سياست ما تشويق ميانه‌روها و محافظه‌كاران و حمايت بيشتر از نقطه‌نظرات آنان است». اين در حالي است كه نير در 29 جولاي 1986 پس از ملاقاتي که قرباني فر ترتيب مي دهد تا وي با علوي در هاوايي داشته باشد طي ، يادداشتي به آمريكايي‌ها اطلاع مي‌دهد: «ما در حال معامله با راديكال‌ترين عناصر هستيم، زيرا دريافته‌ايم آنها مي‌توانند گروگان‌ها را آزاد كنند اما ميانه‌روها نمي‌توانند». در مقابل ريگان پي‌درپي اصرار مي‌كند كه «ارسال سلاح براي نزديكي به ميانه‌روها بوده است». اما نير پاسخ مي‌دهد: «ما كانال را فعال كرده‌ايم، ما براي عمليات تسهيلات فيزيكي، پايگاه و هواپيما تأمين كرده‌ايم». واكنش ايران به سلاح‌هاي اسرائيلي
اما مقامات ايران وقتي از دخالت اسرائيل در جريان حمل اسلحه به ايران باخبر مي‌شوند موشك‌ها را پس مي‌فرستند. هاشمي رفسنجاني درباره‌ي محموله‌ي ارسالي از تل‌آويو به تبريز مي‌گويد: «اينها چهار تا پنج سال زحمت كشيدند كه بگويند ايران از اسرائيل اسلحه مي‌خرد، هيچ‌جا نتوانستند يك مورد پيدا كنند. اينجا شيطنتي كردند تا آن را ثابت كنند (خط تل‌آويو-تبريز). البته ما در اينجا ضرر كرديم... ولي دنيا فهميد كه ما نمي‌دانستيم. اين امر از گزارش‌هاي خود آمريكايي‌ها روشن است... يك بار كه متوجه شديم به نوعي در اين جريان اسرائيل دخالت دارد جلوي تخليه سلاح‌ها را در فرودگاه گرفتيم و دستور داديم محموله را برگردانند». كميسيون تحقيق ماجراي مك فارلين نيز اين موضوع را تأييد مي‌كند: «ايراني‌ها پس از اطلاع از اينكه برخي موشك‌ها علامت اسرائيل را دارند عصباني شدند و اعتراض كردند. آنها 18 موشك تاو را به تهران انتقال داده و با يك هواپيماي ديگر پس فرستادند.» اسحاق شامير نخست‌ وزير وقت اسرائيل نيز در پنجم آذرماه 1365 دخالت اين دولت را در ماجراي مك فارلين تأييد مي‌كند: «دولت اسرائيل تأييد مي‌كند كه به درخواست ايالات متحده در انتقال تسليحات دفاعي و لوازم يدكي از آمريكا به ايران همكاري كرده است. وجه اين تجهيزات به‌وسيله‌ي يك نماينده‌ي ايراني( که در گزارش مفصل کميسيون تاور از او بنام «مستر ام . اي » نامبرده شده است و بي شک مجتبي علوي بوده است) مستقيماً به بانكي در سوئيس پرداخت گرديد.»
افشاي حضور مك فارلين در تهران
برخلاف تحليل قرباني‌فر و طرح آمريكايي‌ها، مأموريت مك فارلين به گشودن راهي براي برقراري رابطه ميان دو كشور نينجاميد و افشاي اين مأموريت، شرايط را به‌شدت بحراني كرد. هشت نماينده‌ي مجلس ايران در نامه‌اي به رئيس وقت مجلس، خواستار حضور دكتر ولايتي وزير امور خارجه در مجلس و توضيح درباره‌ي اين سفر و مشروح مذاكرات مي‌شوند. آيت‌الله خميني رهبر وقت نظام در يك سخنراني با عتاب از اقدام اين نمايندگان گلايه مي‌كند. نامه پس گرفته مي‌شود و شعله‌ي بحران در ايران خاموش مي‌شود. [8]بحران، هنگامي ابعاد تازه‌اي پيدا كرد كه فاش شد دولت آمريكا با سود حاصل از فروش اسلحه به ايران، به شورشيان نيكاراگوئه (معروف به كنتراها) كه بر ضد دولت دانيل اورتگا (رهبر ساندنيست‌ها) مبارزه مي‌كردند، كمك كرده است. «ايران، پول اسلحه‌ها را توسط علوي به حسابي در بانك ليكرسورس ژنو ريخته بود. اوليور نورث افسري كه حق برداشت از حساب را داشت به جاي بازگرداندن مازاد پرداختي پول به محافظه‌كاران ايراني، آن را به حساب دوستان نيكاراگوئه‌اي خود واريز كرده بود» [9] .
ايران گيت؛ بازگشت بحران به آمريكا
با افشاي اين ماجرا، مك فارلين خودكشي كرد اما زنده ماند. گزارش كميسيون تاور (سناتور تگزاس، جان تاور) كه براي تحقيق ماجراي مك فارلين تشكيل شده بود در 27 فوريه 1985 منتشر شد: «از نظر اين كميسيون فروش تسليحات به ايران، تلاش براي معاوضه‌ي سلاح در قبال آزادي گروگان‌هاي آمريكايي بوده است كه ريگان در انجام رهبري اين مسأله شكست خورده است.» اين كميسيون دو دليل اصلي را براي ورود آمريكا به اين سطح از روابط با ايران را تشريح كرده بود: «اول علاقه‌مندي بيش از اندازه‌ي دولت آمريكا به رهايي 7 آمريكايي ربوده شده در بيروت... دوم اينكه دولت آمريكا قلباً علاقه‌مند به برقراري روابط با ايران بود.» . با پيگيري و اصرار كنگره‌ي آمريكا براي روشن شدن ابعاد اين ماجرا، در 15 نوامبر 1986 ريگان اعتراف كرد كه 18 ماه است ارتباط سياسي محرمانه‌اي در ارتباط با ايران دارد. مك فارلين در روز 22 مارس 1987 با خوردن 20 تا 30 قرص واليوم خودكشي كرد. و سرانجام، كنگره‌ي آمريكا در 21 نوامبر 1987 ريگان را مسؤول همه‌ي اشتباهات مك فارلين معرفي كرد. كميسيون تاور نيز در اطلاعيه‌اي ريگان را مردي گيج، بي‌توجه و پرت معرفي كرد كه نتوانسته اجراي نظريات ابتكاري خود را كنترل كند. با اين حال جنگ ميان ايران و عراق ادامه پيدا كرد و خواست اسرائيل براي به بن‌بست رسيدن دو طرف در عمل تحقق يافت. اما يك نكته بسيار روشن است ! اگر موساد براي ياري سازمان سيا در پيدا كردن گروگان‌هاي خود در لبنان، آينده‌نگري بيشتري به خرج داده بود و صرفاً منفعت و موجوديت خود را در گرفتن ارتباط با علوي در نظر نمي‌گرفت، رسوايي مك فارلين هرگز رخ نمي‌داد .خدمات داخلي علوي و ارتباطاتش با باند هاشميمجتبي علوي اما برادر ديگري دارد بنام احمد وي که از سرمايه داران بنام ايران در امر ساخت و ساز مي باشد ارتباط بسيار گسترده و حسنه اي با غلامحسين کرباسچي و کلا حزب کارگزاران سازندگي داشته و دارد ، بطوريکه در يک فقره اختلاس کلان در زمان شهرداري غلامحسين کرباسچي ، عظيمي‌نيا (رئيس دبير خانه کميسيون ماده 5 شهرداري) با دستور کرباسچي از وي و فرد ديگري ، جمعا مبلغ 000/000/230/1 ريال جهت کمک به امور تبليغات کارگزاران در انتخابات اخذ نمود و در مقابل، طبق توافقات بعمل آمده، تسهيلات غيرقانوني و ويژه‌اي براي آنان قائل شد. از جمله اينکه مقدار 1500 متر مربع تراکم مجاني به ارزش 000/000/450 ريال به آقاي علوي اعطاء نموده و از تخلفات شهرسازي پاساژ ملت که متعلق به نامبرده مي باشد ، چشم پوشي مي‌گردد .مجتبي علوي را بهتر بشناسيم !مجتبي علوي مقيم شهر وين اطريش و يکي از مظنونين اصلي در پشتيباني طرح ترور قاسملو مي باشد .در سال 1364 درست يک سال پس از تاسيس وزارت اطلاعات و شکل گيري منسجم هسته هاي ترور جمهوري اسلامي در خارج از کشور از ايران خارج مي شود و در پوشش بازرگان در اروپا اقامت مي گزيند ، نامبرده پيشتر در وزارت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي فعاليت مي نموده است ، گفتني است پيرامون احمد علوي و عدنان خاشوکچي و همچنين ارتباطات احمد علوي با موساد در مجله اکونوميست شماره ماه مي سال 2004 به تفصيل نوشته ام ، همانطوريکه مفصلا گفته شد علوي از جمله رابطان و پل هاي ارتباطي جمهوري اسلامي با دلالهاي فروش اسلحه و مهمات بوده است که از قبل همين معاملات و پورسانتها وي دارايي سرسام آوري را بهم زده است ، و همواره از او به عنوان يکي از افرادي که دخيل در ماجراي مک فارلين بوده است ياد مي شود . علوي همچنين در ترانزيت پنهان مواد مخدر وزارت اطلاعات نيز دستي بر آتش دارد آنسانکه در ژوئن سال 2000 مجتبي علوي به همراه فرد ديگري که کارمند سفارت ايران در سوئد بوده و نامش هرگز فاش نشد در فرودگاه استکهلم ،با صد کيلو مرفين بازداشت مي شود گرچه اين خبر به سرعت در مطبوعات سوئدي منتشر شد و دولت ايران مکلف به پاسخگويي شد اما پس از سي و شش ساعت هر دو آزاد شدند و سفارت ايران در بيانيه اي اعلام کرد محموله فوق مرفين نبوده و ماده شيميايي بوده که صرفا مورد استفاده پزشکي قرار مي گيرد و خواستار پوزش گمرک سوئد نيز شد ! مجتبي علوي البته ميزبان خوبي نيز است ، وي دراکتبر سال 2003 هنگاميکه همسر کرباسچي ، خانم خيرالنساء عسکريان به جهت عمل زيبايي شکم ( ساکشن) عازم اطريش شده بود در کنار ايشان بوده ويا در سالهاي اقامت و تحصيل مهدي و ياسر هاشمي در نروژ همواره به عنوان بانک و حامي اصلي ايشان بوده است ، ضمنا مجتبي علوي در گذشته از فعالين اتحاديه انجمنهاي اسلامي دانشجويان اروپا بوده و بمدت سه سال نيز در خلال سالهاي 1990 تا 1992 با کاظم دارابي از متهمان اصلي عمليات تروريستي کافه ميکونوس برلين در کار واردات لوازم التحرير به ايران بوده اند .علوي در سفارت ايران در برلين !پيشتر درباره ارتباطات ايران با وزارت امورخارجه دولت آلمان در کميسيون مشترکي که در تهران و به منظور حل و آزاد سازي گروگانهاي اسرائيلي و حزب الله لبنان در ايران تشکيل شده بود برايتان گفته ام اين ارتباطات همواره از سوي مقامات جمهوري اسلامي تکذيب شد در حاليکه همانزمان « سناتور سرجيو دوگرگوريو» رئيس کميسيون دفاعي ايتاليا علنا فاش ساخت سازمان امنيت و دولت ايتاليا مذاکره با جمهوري اسلامي ايران بر سر آزادي گروگان‌هاي اسرائيلي از اسارت حزب‌الله لبنان را آغاز کرده است اما اکنون پس از گذشت سه ماه از رايزني محرمانه ايران و ايتاليا در جهت پيگيري مسئله سربازان اسرائيلي دربند حزب الله لبنان که به بن بست رسيده است ، بار ديگر آلمان اعلام آمادگي نموده تا در سکوت کامل رسانه اي مسئله گروگانها ي لبناني و اسرائيلي را و اينبار در برلين پيگيري نمايد . اولين جلسه اين مذاکرات با حضور فردي بنام " خالد عبيد " به نمايندگي از طرف حزب الله لبنان و "بنجامين ايهود" يکي از فعالان حزب ليکود و به نمايندگي از طرف اسرائيل و " کميسيوني از ايران به سرپرستي ياسر فراتي " و گردانندگي مجتبي علوي در 4 نوامبر سالجاري برابر با 13 آبانماه در دفتر مطالعات و تحقيقات وزارت امور خارجه آلمان تشکيل شده و مقرر می گردد تا جلسه بعدي پانزده روز بعد تشکيل گردد .محورهاي مورد بحث بین ایران - اسرائیل - آلمان
در اولين جلسه مذکور طرفين خواسته هاي خود را ذکر نموده خواسته هاي طرفين اسرائيلي و لبناني که کاملا مشهود است و گروگانهاي خويش را طلب مي نمايند اما ايران در قبال اين ميانجيگيري از دولت آلمان فشار بر ديگر دولتهاي اروپايي در جهت مطرود نمودن مذاکرات با سران سازمان مجاهدين خلق و همچنين حمايتهاي جانبي از ايران در جهت مسئله بحران هسته اي را مطرح نموده است . بر اساس آخرين اطلاعات درز شده به بيرون دولت آلمان خواسته اول ايران را معقول و داراي بحث دانسته اما خواسته دوم را بشدت رد نموده است .ماجراي افشاي اين مذاکرات و نقش علويحدود بيست روز پيش روزنامه نگاري سوئدي اين موضوع را به اطلاع من رساند و اطلاعات بيشتري را درباره مجتبي علوي از من نمود و من پس از اطلاع از چند و چون اين ماجراها و نقش علوي و خواست ايران در مذاکراتش با دولت آلمان از تعدادي از دوستان در ايران که مورد وثوق من مي باشند پرس و جو نمودم و صحت اخبار را تائيد مي نمايم . به اطلاعتان مي رسانم همچنان در صدد بوده تا اطلاعات بيشتري را از مفاد و شرکت کنندگان در اين جلسات را که در برلين در حال انجام است را براي خوانندگان عزيز منتشر نمايم .اکنون و در خاتمه فقط يک سئوال را که همچنان در ذهن من نقش گرفته است و شايد نيت اصلي من از افشاي اين مذاکرات بوده است را براي شما نيز بازگو مي نمايم ، اينکه اکنون سياست و قدرت ديپلماتيک جمهوري اسلامي آنچنان زيرکانه و هوشمند شده است که در عيان شعار مرگ بر اسرائيل مي دهد و در خفا با اسرائيل ارتباط ديپلماتيک برقرار مي نمايد به نوعي قابل تحسين است اما چرا حدااقل به عنوان خواسته سوم و يا در خواست دوستانه از اسرائيل درباره روشن شدن چهار گروگان ايراني يعني (احمد متوسليان، محسن موسوي، کاظم اخوان و تقي رستگار مقدم )که اکنون به مدت بيست و چهار سال است در اسارت نيروهاي لبناني و سپس اسرائيل به سر مي برند نام و صحبتي به ميان نمي آورد ؟ آيا انرژي هسته اي اينقدر حق مسلم ماست که سرنوشت شهروندان ايراني هم در اين ميان بايد فراموش شود ؟ و هزاران آيا ديگر ....پي نوشت :1 - يكي از اتهامات سيد مهدي هاشمي كه محاكمه و اعدام شد، افشاي سفر مك فارلين به ايران و سوء استفاده از اين خبر بر ضد مقامات جمهوري اسلامي بود.2- مصاحبه‌ي هاشمي رفسنجاني با كيهان هوايي، 17/1/13663- بهروز گرانپايه، كيهان سال، سال 66-13654- بحران 444 روزه در تهران، اميررضا ستوده، حميد كاوياني، ص 2095- گري سيك معاون برژينسكي مشاور امنيت ملي كارتر از اين حادثه در روابط ايران و آمريكا به سورپريز اكتبر ياد مي‌كند. او ادعا مي‌كند اين برنامه‌ريزي براي جلوگيري از به قدرت رسيدن دموكرات‌ها در جولاي و آگوست 1980 و با حضور ويليام كسي (رئيس ستاد انتخاباتي ريگان و رئيس سازمان سيا) و هيأتي ايراني در هتل رينز مادريد و سپس يك‌ماه بعد در فرانسه انجام شده است: كتاب تسخير، نوشته‌ي معصومه ابتكار، ص 3146- نقش عدنان خاشوقچي و خاندان او در حوادث خاورميانه، تنها به اين ماجرا محدود نمي‌شود. به عنوان مثال عدنان رابطه بسيار تنگاتنگي با بن لادن و ديگر عناصر القاعده نيز داشته و احتمالا کماکان هنوز دارد .7- كيهان سال، 66-1365.8- آيت‌الله خميني پس از اطلاع از حضور مك فارلين در تهران، مذاكره‌ي مقامات رده اول نظام را با او ممنوع ساخت. با اين حال، از زمان حضور مك فارلين در تهران تا افشاي خبر حضور او در ايران در مطبوعات منطقه، چندين ماه فاصله بود. تا امروز از مذاكرات احتمالي او با ديگر مقامات ايراني در زمان حضورش در ايران هيچ گزارشي منتشر نشده است ، که بطور قطع مذاکراتي انجام شده است .9- كيهان سال، 66-1365؛ اوليور نورث در عمليات آزادسازي گروگان‌هاي آمريكايي نيز كه در طبس شكست خورد، شركت داشت.
پي نوشت دوم :دوستان سيروس گرجستاني را که همه ما مي شناسيم هنرمند تواناي ايراني مخصوصا در عرصه طنز وي چندي پيش در برنامه تلويزيوني اي در صدا و سيما شرکت کرده بود و تا .... بهتر است خودتان اينجا را ببينيد ديدن اين طنز کوتاه هم برايتان بد نيست ، ببينيد و اما «نقد بي رحمانه خودم » را هم فراموش نکرده ام و تا چند روز ديگر قسمت دوم آنرا برايتان خواهم نوشت اما ذکر چند نکته در اين ميان لازم است : آن دسته از افراد که همچنان با خواندن اين نقد خود را در جايگاه ستاد فرماندهي کل خداي اپوزيسيون دانستند و عفو را بر بنده لازم مي دانند بهتر است بدانند که من پشيزي هم برايشان ارزش قائل نيستم و اصولا اعتقاد داشته و دارم که اصلا چيزي بنام اپوزيسيون وجود ندارد يک تعداد آدم شايد باشند که مخالف جمهوري اسلامي هستند اما چيزي به اسم اپوزيسيون وجود خارجي ندارد شما مي گوئيد دارد ؟ کوش کجاست ؟ در طي اين 28 سال چه عملکردي داشته ؟ وگرنه غر زدن و ايراد گرفتن و انگ زدن و ... را که هر ننه قمري بلد است ! و در آخر اينکه من اگر نيکم و گر بد اي اپوزيسيون درب و داغون تو برو خود را باش !
و اما دوستان اگر خاطرتان باشد رحیم مشاعی که نمی دانم به چه دلیل از افراد بسیار نزدیک احمدی نژاد است و در سوتی و گاف دادن البته گوی سبقت را از همه تا بحال ربوده است بعد
از آن مصاحبه تاریخی اش با خبر نگار ترک و اینکه حجاب در ایران اجباری نیست ! بار دیگر هم برای دولت نورانی و اصولگرا
و ارزشی احمدی نژاد درد سر درست کرد ! ماجرا از این قرار است که وی چندی پیش درشهر ازمیر ترکیه در مراسمی شرکت نمود که در آن وزرای جهانگردی و توریسم و فرهنگ کشورهای منطقه و از جمله ایران دعوت داشتند در بخش حاشیه ای آن مراسم تعدادی از هنرمندان ترکیه و از جمله سردار اورتاچ در آن شرکت داشته و حاضرین ضمن نوشیدن بیرا -آبجو- به تماشای این رقص و آواز می پرداختند حالا سئوال از آقای احمدی نژاد این است که چطور برای دیگران حرام است و پروازها به آنتالیا و ازمیر ممنوع است اما برای آقای مشاعی این صحنه ها حلال است ؟ خودتان ببینید گوشه های از این مراسم را در اینجا و اینجا و اینجا
آقا ایران قراره بزنه رو دست تگزاس و همه قراره برن تو کار هفت تیر کشی باور نمی کنید ؟ اینجا را ببینید
اگه یادتون باشه تو پست قبلی همه درباره اینکه چرا به انگلیسی دوستان حزب الله ایراد می گیرم هشدار دادن و گفتند خوب یاد می گیرند
بهشون فرصت بده ولی بد بختی اینها عربی شون هم تعریف نداره و گاف می دن
اینجا رو ببینید با شماموافقم باید بازم بهشون زمان داد شاید یک معلم عربی هم پیدا شد ولی ظاهرا فارسی این دوستان هم نم کشیده باور نمی کنید ؟ این عکس رو ببینید و متاسفانه تمامی این عکسها از پلاکاردهای برادران ارزشی و درست و حسابی دانشگاهها برداشته شده است ، بازم بگید چرا اینقدر به سهمیه ها گیر می دن ! عجبا .