٢٤.١٢.٠٢

نامه سرگشاده جمعی از دانشجويان علم وصنعت

------------------------
جمعى از دانشجويان دانشگاه علم و صنعت در اعتراض به اخراج ۳۰۰ هم​دانشگاهى خود تجمع کردند
جمعى از دانشجويان دانشگاه علم و صنعت ايران امروز در اعتراض به اخراج ۳۰۰ هم​دانشگاهى خود تجمع کردند
به گزارش خبرنگار آموزشى ايسنا، اين تجمع امروز از ساعت ۱۲:۳۰ در اعتراض به آمار بسيار بالاى اخراجى​ها در عرض دو ترم گذشته (حدودا ۳۰۰ نفر)، مشکلات آموزشى و صنفى دانشجويان دانشگاه علم و صنعت ايران در مقابل ساختمان رياست دانشگاه برگزار شد
يکى از اين دانشجويان معترض دراين باره اظهار داشت: تا اين لحظه هيچ يک از مسوولين دانشگاه نسبت به اين مساله واکنشى نشان نداده است، و دانشگاه سعى در جلوه دادن متحصنين به عنوان افراد خاطى و درس نخوان دارند و اخراج دانشجويان را يک راهکار قانونى مى​شمارد، در حالى که در جمع حاضر افراد غير اخراج آموزشى نيز حضور دارند و تقاضايشان بهبود وضعيت آموزشى دانشگاه و بررسى مجدد پرونده دانشجويان اخراجى است
-------------------------------


به نام خد ا
۳/۱۰/۱۳۸۱
جناب آقای خاتمی
رياست محترم جمهور
هوا بس ناجوانمردانه سرد است
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی
سلام
جناب آقای خاتمی اين نامه سرگشاده جمعی از دانشجويان علم وصنعت ايران در انتقاد از نحوه عملکرد بخشی از سيستم تحت نظارت شما می باشد
جناب اقای خاتمی
با توجه به فرمايشات شما در ومورد انتقاد واعتقاد شما به حضور زنده و پويای دانشجويان در عرصه های اجتماعی و فرهنگی و سياسی کشور مطالبی را در جهت دادخواهی به استحضار می رساند
رياست محترم جمهور بيايد و يکبار هم شده در مقابل عملکرد مديران خود در اداره دستگاه زير ربطشان پاسخگو باشيد . آيا بايد خواسته های حقيقی دانشجويان اين دانشگاه در دالانهای تاريک و پر پيچ و خم سليقه های شخصی مديرانتان گم شود .آيا واقعا بايد فقط در زير سرما و تحمل آن به خواسته هايمان برسيم
اين گفته ها بدين خاطر می نويسيم که تمامی راههای قانونی را برای احقاق حقوقمان طی کر ده ايم و چاره ای جز تحصن در اين دانشگاه در جلوی درب ورودی رياست دانشگاه علم و صنعت ايران نديده ايم . اين تحصن از روز سه شنبه تاريخ ۲۶/۹/۱۳۸۱ تا تاريخ امروز ۶ روز را در سرمای کشنده سپری نموده است و تا حصول نتيجه ادامه پيدا خواهد کرد
اينک به ذکر بخشی از مشکلات که منجر به اين تحصن گرديده است می پردازيم
مديريت دانشگاه علم صنعت و خصوصا ريس محترم آن با اعمال تفسير سليقه ای و نگرش خاص به قوانين مخصوصا قوانين آموزشی باعث اخراج و قربانی شدن بسياری-حدودا ۳۱۴ نفر-از دانشجويان گرديده است که اينها قربانی سياستها و بحرانهای اجتماعی چند سال اخير بوده اند .و همچنين عدم ايجاد فضای آموزشی اعم از اساتيد و ابزار مورد نياز
آقای خاتمی خواهشمنديم توجه فرماييد که مسئله ای مانند اخراج بخشی از نيروهای فعال و پويای دانشگاه هزينه بس فراتر را در آينده متوجه باقی می گذارد اين قربانی نمودنها اکثرا" با عدم اطلاع رسانی در مورد نگرش آقايان به قوانين صورت گرفته است
ايشان سياستهای خصوصی سازی اشتبا ها" در جهت منافع نامعلوم در دانشگاه به اجرا می گذارد که باعث پايمال نمودن حقوق صنفی دانشجويان و ايجاد محدوديتهايی که بر پيشرفت دانشجويان تاثير مستقيم ميگذارد می گرددو باعث تبديل دانشگاه به باشگاه پولدارها می شود
ايجاد جو خفقان و ارعاب دانشجويان در جهت عدم فعاليت دانشجويان برای احقاق حقوقشان که از افرادی که دم از آزاديخواهی می زنند خنده دار به نظر می رسد
آقای خاتمی رئيس محترم انتصابی جنابعالی در جواب تمامی اين مشکلات نه تنها خود را پاسخگو نمداند بلکه بر تفسير مستبدانه و پوسيده خود ار قوانين پافشاری می کند .اينگونه اعمال باعث سرخوردگی دانشجويان ونتيجه آن بحران های اجتماعی که اين مشکلات-مواد مخدر و مشکلات روانی- اتفاقا" در اين دانشگاه بيداد می کند می شود
با توجه به اين مشکلات ، دانشجويان متحصن همچنان تلاش خود را برای ايفای تمامی حقوق دانشجويان بکار می برد و سرما و تمامی مشکلات را به جان می خرد تا ديگران همچنان بدانند که ما را خواب نبرده است و شما نيز به با توجه به مسئوليت خود تنها پاسخگوی اين مسئله می باشيد پس خواهشمنديم اقدام نماييد
يا علی مدد
جمعی از دانشجويان مستقل

٢١.١٢.٠٢

جنبش دانشجوئی و حقوق بشر

گفتگو با فرنگيس حبيبی
تا جائی که ميدانم شما در پايان دهه ۶۰ ميلادی در کنفدراسيون دانشجويان ايرانی در اروپا فعال بوديد. فعاليت خود را با چه انگيزهای
شروع کرديد؟ فقط به خاطر اينکه دانشجو بوديد، يا گرايش سياسی خاصی داشتيد؟
- فکر ميکنم، برای من فعاليت اجتماعی و حرکت در يک فضای سياسی، پيش از اين که يک حرکت آگاهانه، از روی عقل و تحليل بوده باشد، يک حرکت عاطفی بسيار مبهم بود
من در خانواده ای بزرگ شده و در قشری اجتماعی رشد کرده بودم که در واقع نارضايتی از حکومت وقت، يک امر مسلم بود. البته اين نارضايتی به صورت يک تعهد سازمان يافته و مشخص نبود، بلکه در فضا موج ميزد و مخالفت با رژيم شاه يک ارزش پسنديده به حساب می آمد و يک دادۀ هميشگی در زندگی من بود، شايد بتوانم بگويم از زمان بچگی
دوستان نزديکی داشتيم که زندانی بودند، از افسرهای حزب توده بودند. بحث های سياسی در جمع های خانوادگی زياد می شد. در اطراف ما از جبهه ملی و نيروی سوم نيز افرادی بودند که هميشه از آنها با احترام ياد می شد. در واقع مخالفت با شاه در خانوادۀ ما يک ارزش بود، بی آنکه يک حرکت خاص سياسی در اين زمينه انجام دهم
مثلا يادم می آيد در سال ۴۲، من به عنوان يک دانش آموز دلم می خواست در ميتينگ معروف جبهه ملی در جلاليه شرکت کنم، ولی پدر ومادرم اجازه ندادند. اين را برای اين می گويم که نشان دهم مخالفت من فقط يک مخالفت ذهنی و احساسی بود. اقدام مشخص و عملی نبود
بعد که به پاريس آمدم، با جنبشهای دانشجوئی معمول فرانسوی آشنا شدم، پيش از اين که با دانشجويان ايرانی تماس بگيرم. يادم می آيد که در آن زمان در چندين تظاهرات دانشجوئی شرکت کردم، از جمله تظاهرات عليه کودتای سرهنگها در يونان. در جنبش ماه مه ۶۸ هم با فرانسوی ها بودم. در آن زمان بود که شروع کردم به خواندن و مطالعۀ جدی ادبيات سياسی
پس از جنبش ماه مه ۶۸ بود که با يک عده دانشجوی ايرانی که عضو کنفدراسيون بودند آشنا شدم. از آن پس در جلسات کنفدراسيون شرکت می کردم و سپس عضو شدم. طبعا بدون تعلق تشکيلاتی. البته کسانی بودند که سعی می کردند روی دانشجويان جوان تازه وارد به اصطلاح کار کنند و نيروی آنها را برای خط و گرايش سياسی خود جلب کنند
باری، من وارد اتحاديه دانشجوئی پاريس و سازمان دانشجوئی کنفدراسيون شدم. بعد از دو سه ماه به عنوان نمايندۀ شورای عالی انتخاب شدم و رفتم به گنگرۀ نهم کنفدراسيون. بعد چند سالی در هئيت اجرائيه اتحاديه پاريس فعال بودم

آيا در آن زمان گرايش سياسی خاصی را دنبال ميکرديد؟
- در واقع، به يک سری احساسات و ايده های مبهم عدالت جوئی، آزادی طلبی و متمايل به سوسياليسم گرايش داشتم. البته با مقداری انتقاد به شوروی، شيفته چين بودم، بي آنکه آگاهی خاصی در اين مورد داشته باشم. ما در دعواهای بين چين و شوروی به عمق موضوع اختلاف ها کاری نداشتيم. آنچه مربوط به خود من مي شود، شوروی را يک کشور سوسياليستی مي دانستم که انحرافاتی پيدا کرده و منافع خودش را نسبت به منافع ديگران ارجح مي داند. در واقع، چين را به خاطر اينکه از اين جنبه به شوروی انتقاد داشت عزيز مي داشتم بدون آنکه وارد عمق اختلافات بشوم

چين در آن زمان اختلافش با خروشچف در اساس به علت انتقادی بود که خروشچف در کنگره ۲۱ به استالين کرده بود. نظرات مائو در واقع نزديک به استالين بود
- آن وقت ها مي گفتند استالين محبوب ترين و منفورترين آدم بوده است. و من به خاطر عواطف سياسی در آن دسته از کسانی قرار مي گرفتم که استالين را دوست داشتند و ستايش مي کردند. آن زمان اولين دليل برای تحسين و احترام نسبت به استالين، مبارزه اش عليه فاشيسم بود. مي گفتند، «اگر استالين نبود، هيتلر همه دنيا را خورده بود!»
اما فکر مي کنم دلاليل پنهانی هم برای ستايش استالين وجود داشت. مهمترينش استعداد فرهنگی ما برای کيش شخصيت بود. دليل ديگر اين بود که استالين مارکسيسم - لنينيسم را با برداشتی ساده در غالب دو دوتا چهارتا در کتاب هائی مثل اصول لنينيسم، يا تاريخ حزب کمونيست شوروی ارائه داده بود. اين کتاب ها را که مي خوانديم فکر مي کرديم تئوری و پراتيک «اين مردان بزرگ» را در جيبمان داريم. ذهن ما، به ويژه از مسائل پيچيده گريزان بود. استالين به ما «ايدئولوژی» مي داد، و ما با اشتياق و خلوص اين ايدئولوژی را مصرف مي کرديم. بعدها به جمله ای از لوکاچ بسيار فکر کردم که گفته بود: «ايدئولوژی برداشت غير ديالگتيک از واقعيت ديالکتيک است». برای ذهن ساده پسند من در آن زمان، «واقعيت ديالکتيک» مقوله ای سخت مزاحم و دلهره آور بود. استالين ما را از جستجو و فهميدن مي رهانيد. علاوه بر آن، در آن زمان مسئله داشتن «خلوص» و نيت خوب بسيار مهم بود. کافی بود از حسن نيت سياسی و ايدئولوژيک کسی مطمئن باشيم تا اعمال و نتيجه اعمال او را آنطور که بود نبينيم. طبيعتا اطلاعات زيادی در باره جنايات استالين بگوش مي خورد. ولی من بخشی از آن را به حساب ضد تبليغات مي گذاشتم و بخشی را هم به اين خاطر که چاره ديگری نبود، توجيه مي کردم. بعدها فهميدم که توجيه يکی از اهرمهای بينش ايدئولوژيک است
باری، به خاطر اين بود که در دعوای مائو و خروشچف، مائو به عنوان کسی که پيرو خط استالين است مورد ستايش ما قرار مي گرفت. چون موفقيت هايی هم به دست آورده بود، مي گفتيم که مائو تزهای استالين را پياده کرده است. تبلور پيروزی تزهای استالين را در چين مي ديديم

در همين دوره است که سازمان انقلابی حزب توده با گسست از حزب توده و گرايش به چين و مائو به نيروی اصلی کنفدراسيون تبديل شده بود و گويا خط و سياستهای اين سازمان را در کنفدراسيون پيش مي برد. در واقع بيشتر احزاب و سازمان های سياسی کوشش مي کردند خط خودشان را در جنبش دانشجوئی پيش ببرند
- من فکر مي کنم که صحبت از جنبش دانشجوئی در آن دوره، صحبت غلطی است. چون چيزی به عنوان جنبش دانشجوئی به مفهوم اخص کلمه وجود نداشت. يک عده جوان مخاف رژيم بوديم. البته در کشورهای غربی که ما در آن زندگی مي کرديم نيز جنبش دانشجوئی به آن معنا وجود نداشت. به نظر من، جنبش ماه مه ۶۸ را هم که جنبش منحصر به فردی بود، نمي توان جنبش دانشجوئی به مفهوم اخص کلمه به حساب آورد. آن چه مهم است اينست که تجربه سياسی اجتماعی اين جامعه آن حرکت را مي طلبيد. به همين علت هم جنبش اصيلی بود که دانشجويان در آن شرکت داشتند، کارگران شرکت داشتند، بخشی از کارمندان شرکت داشتند و آن جنبش به يک ماديتی تعلق داشت
در صورتی که سازمانی که ما در آن بوديم از يک عده جوان پرشور و علاقمند و ميهن پرستی تشکيل شده بود که در واقع مخالف رژيم شاه بودند آزاديخواه بودند. منتها دقيقا هم نمي دانستند آزاديخواهی چه هست؟
روی اين مجموعه پرشور و مستعد يک سری گروه های سياسی که خودشان پروژه های سياسی داشتند، آمدند سرمايه گذاری کردند. در واقع آنها از اين جمع جوان دانشجو تغذيه مي کردند
ما در کنفدراسيون مطالبه دانشجوئی نداشتيم، بلکه يک رشته مطالبات سياسی داشتيم. گرچه کنفدراسيون در عمل مقداری دست آورد داشت، ولی رابطه اش با جنبش دانشجوئی و جنبش مردم در ايران يک ارتباط عاطفی و هيجانی بود. و اين رابطه اغلب از طريق سازمانهای سياسی مثل حزب توده، جبهه ملی، نيروی سوم و سازمان انقلابی که خود تماس های پراکنده با داخل داشتند برقرار مي شد، و بيشتر با خاطره ای گاه غرور آفرين و گاه حسرت بار از گذشته. مي خواهم بگويم، هم کنفدراسيون و هم اين سازمان های سياسی بيشتر در پی اين بودند که شعله خاطره مبارزات گذشته را درحافظه خود و جوانان حفظ کنند. بسيار آرمانخواه بودند و ابهت آرمان آن قدر زياد بود که ما را از تجزيه و تحليل واقعيت مشخص روزگارمان بينياز ميکرد

دستآوردهائی که اشاره کرديد کدام ها بودند؟
- يکی از دستآورد های مهم کنفدراسيون افشاگری عليه رژيم شاه بود. البته اين افشاگری از يک تحليل علمی برنخاسته بود
جنبه هيجانی و شعاری آن زياد بود. ميتوان گفت که اقتضای زمانه چنين بود. جنبشهای اعتراضی در غرب هم آن زمان همين اندازه افراطی بودند. ولی کنفدراسيون، به عنوان سازمانی برآمده از يک کشور دنيای سومی، کار افشاگری خود را خيلی خوب و مؤثر انجام مي داد. و در ميان سازمان های دانشجوئی کشورهای ديکر سرآمد و مورد تحسين بود. يادم مي آيد رهبران دانشجوئی جنبش فلسطين، به سازماندهی آکسيونهای ما غبطه مي خوردند
دست آورد ديگر کنفدراسيون، موفقيت های نسبي اش در دفاع از زندانيان سياسی بود. چندين وکيل را در مراحل مختلف به دادگاه های زندانيان در ايران فرستاد. از جمله به دادگاه گروه فلسطين. در همين ارتباط چندين اعتصاب غذای گسترده، در سطح اروپا و آمريکا برگزار کرد. تبليغات پردامنه ای در باره مضحکه جشنهای ۲۵۰۰ ساله کرد
يکی ديگر از نکات مثبت کنفدراسيون متشکل کردن نيروی جوان دانشجو و آموزش نوعی ادبيات سياسی، اجتماعی و تاريخی به آن بود. البته اين ادبيات هم محدود، سطحی و دگماتيک بود. ولی در هرحال بايد توجه کرد که ما از جامعه ای مي آميديم که از نظر فکر سياسی فقير بود. هيچ وقت در ايران يک تجربه جنبش اجتماعی و اعتراضی پيروزمند و دراز مدت را نداشتيم. وقتی به خارج آمديم و با کنفدراسيون آشنا شديم فرصت خوبی به دست آورديم تا با نوع تازه ای از مطالعه آشنا شويم و بفهميم تا بحال آنچه در چارچوب مدرسه و دبيرستان به عنوان تاريخ يا ادبيات آموخته بوديم ارتباط چندانی با واقعيت پويای جامعه نداشته است. با اين مطالعات و شرکت در جلسات و آکسيون های اعتراضی خودمان را انسان هائی سياسی مي پنداشتيم و اين امر به زندگی و کار ما يک جهت و معنا مي داد. ذهن و رفتارمان را نظم مي داد و هدفمند مي کرد و از اين نظر برای ما يک رشد به حساب مي آمد. و نکته مهم اينکه به ما لذت م يداد و سرافرازمان مي کرد. از اين نظر کنفدراسيون يک تجربه مثبت بود و احساسات والائی را در ما به وجود مي آورد که در شکل گيری شخصيت مان مؤثر بود. اما به اين شرط که از آن گذر مي کرديم و به اصطلاح در آن رسوب نمي کرديم. چون در غير اين صورت، با خطر دگماتيسم، فرقه گرائی و خشونت سياسی روبرو مي شديم
يکی از خاطره هايی که در ذهنم مانده سرودی است که بچه های آمريکا (اعضاء کنفدراسيون در آمريکا) ساخته بودند و به کنگره يازدهم و دوازدهم آورده بودند، در بحبوحه جنبش چريکی در ايران. سرود با دوبار تکرار کلمه «خونريز» شروع مي شد. «خون ريز! خون ريز!». البته فکر نمي کنم اين سرود عمری طولانی کرده باشد. ولی با اين حال هر وقت به آن فکر ميکنم پشتم از عظمت نادانی خودمان نسبت به معنای واقعی اين سرود به لرزه ميافتد

آيا مکانيسمی که در روابط درونی کنفدراسيون عمل ميکرد، امکان آزادی انديشه و در نتيجه گذر کردن از آن فضا را فراهم ميآورد؟
- در آن زمان، ما مفاهيم پلوراليسم و دموکراسی را آن طور که امروز مي فهميم، نمي فهميديم. کنفدراسيون، در واقع، يک سازمان دموکراتيک نبود.. به عنوان مثال کسانی که حامل تفکر حزب توده بودند حق انتخاب شدن و گاه انتخاب کردن نداشتند. يادم مي آيد که يک بار نمايندگانی که وابسته به جبهه ملی بودند در يکی از شهرها با رأی چند توده ای انتخاب شده بودند. يعنی اگر اين چند توده ای در رأی گيری شرکت نکرده بودند، نماينده چپ انتخاب ميشد. در کنگره اعتبار نامه اين نمايندگان رد شد
در واقع نظارت استصوابی آن زمان هم وجود داشت. و البته هيچ ارتباطی ميان اين شيوه عمل با دموکراسی وجود ندارد. به پيروی از همين درک نادرست، يا عدم درک از دموکراسی، مواردی از اخراج، طرد و به انزوا کشاندن مخالفان فکری هم در کنفدراسيون پيش آمد

با توجه به اينکه مي گوئيد کنفدراسيون يک جنبش دانشجوئی نبود، به نظر شما يک تشکل دانشجوئی چگونه مي تواند يا بايد حرکت کند؟ چه جمع بندی از تجربه خودتان مي کنيد؟
- اولا من در جايگاهی نيستم که يک جمعبندی از تجربه گذشته و يا طراحی برای آينده جنبش دانشجوئی ترسيم کنم. آنچه در اين جا مي گويم تأملات پراکنده اي است آميخته با خاطرات گذشته. حال که اين نکته را ذکر کردم خدمت تان بگويم که به نظر من تشکل های دانشجوئی بسيار ضروری هستند. چه برای کل جنبش اجتماعی، چه برای خود دانشجويان. يک تشکل بعد اجتماعی سياسی به شخصيت انسان مي دهد. طرز فکر کردن، طرز سازمان دادن و آنچه که مربوط به رفتار هدفمند و منتظم يک انسان اجتماعی مي شود تنها در درون يک تشکل آموختنی است. دانشجوئی که از اين تجربه گذر کرده باشد در مقايسه با کسی که چنين تجربه ای را از سر نگذرانده، از بارآوری فکری و عملی بيشتری برخوردار است. مبارزه اجتماعی بعد ديگری به تفکر انسان مي دهد
نکته ديگر مربوط به محتوا و حدود فعاليت جنبش دانشجوئی است. طبيعتا اين محتوا از واقعيت زندگی دانشجويان برميخيزد. ولی در عين حال اين جنبش بايد اصلی را هم به عنوان چارچوب و هم به عنوان هدفی که فراتر از واقعيت ملموس زندگی دانشجوئی است و بخشهای ديگر جامعه را نيز در برمي گيرد، برای خود تعيين کند. به نظر من اين اصل تحقق برای حقوق بشر است

امروز در مورد جنبش دانشجوئی دو نظر وجود دارد. يک نظر بر اين است که جنبش دانشجوئی بايد يک جنبش صنفی باقی بماند و وارد مسئله قدرت سياسی نشود. نظر ديگر اين است که جنبش دانشجوئی در جامعه ما چون با يک حکومت استبدادی روبروست ناگزير در حرکت خود وارد مسائل سياسی مي شود، منتهی بايد بکوشد استقلال خود را نسبت به گروه ها و سازمان های سياسی حفظ کند
- از آنجا که جامعه ما، يک جامعه استبداد زده و غير پيشرفته است، هيچ عنصری سر جای خودش نيست. دانشجو فقط دانشجو نيست. دانشجو ناگزير است بار يک سری عناصر ذهنی و عينی را بدوش بکشد که در جامعه امکان بروز ندارد. دانشجو هم بايد روشنفکر باشد، هم فعال حزبی باشد، هم تکنوکرات باشد و هم انقلابی
اين يک واقعيت است که جنبش دانشجوئی در جامعه ای مثل جامعه ما با جنبش دانشجوئی در جامعه ای مثلا فرانسه قابل مقايسه نيست. اگر تجربه ۵۰ سال اخير مورد توجه قرار گيرد، از آنجا که حوزه عمل عناصر مختلف اجتماعی مرز بندی مشخصی نداشته است و از آنجا که هيچ «حق اجتماعی» رعايت نمي شده، طبيعتا جنبش دانشجوئی نمي تواند صرفا صنفی باشد. چون صنف در ارتباط با واقعيت و حقوقش تعريف مي شود. اگر دانشجويان فلان دانشگاه فقط يک کتابخانه هم بخواهند، بلافاصله اين مسئله مطرح مي شود که چه نوع کتاب هائی مي خواهند در کتابخانه بگذارند؟ چون چه در دانشگاه و چه در کل جامعه حق آزادی خواندن و تفکر به رسميت شناخته نمي شود

در واقع، وقتی مساله حرکت سياسی مطرح مي شود، منظور نظر داشتن به قدرت و احيانا کسب قدرت يا سرنگونی ست. وگرنه در جامعه ما، هرکاری معنای سياسی مي آبد. مسئله استقلال حرکت دانشجوئی از جريان ها و سازمان های سياسی است که برنامه و استراتژی خاص خود را دارند
- من گمان مي کنم وقتی مي گوئيم جنبش دانشجوئی نمي تواند صرفا صنفی باشد، به اين معنا نيست که جنبش دانشجوئی بايد به قدرت سياسی نظر داشته باشد يا در جهت تغيير حکومت تلاش کند. من فکر مي کنم اگر جنبش دانشجوئی علاوه بر هدف های کوتاه مدت صنفی از حقوق مادی دانشجويان گرفته تا لغو گزينش و شرکت در انتخابات نهادهای داخل دانشگاه و غيره تحقق و دستيابی به حقوق بشر را به عنوان اصل و هدف در دستور کار خود قرار دهد، هم امکان گسترش خود را فراهم کرده است و هم اين حقوق آنقدر فراگير و عام هستند که هيچ گروه و حزب سياسی نمي تواند از آن بهره برداری ايدئولوژيک و سازمانی کند. اگر ارزش و مفهوم عميق حقوق بشر پذيرفته شود، يعنی اينکه انسان به عنوان يک انسان از حقوق خدشه ناپذيری برخوردار است؛ از آزادی بيان گرفته تا آزادی انتخاب مسکن و شغل، آزادی پوشش و هيچ کس نميتواند مبارزه برای تحقق اين حقوق را به پای حزب و استراتژی و تاکتيک روز خود بگذارد
تعهد به حقوق بشر ضمن اينکه يک ارزش والاست، انسان را در برابر خطر در غلتيدن به مرداب دگماتيسم و فرقه گرائی بيمه ميکند
من فکر مي کنم که درک اهميت حقوق بشر دريچه های ديگری را بروی انسان باز مي کند، مثلا اخلاق تازه ای را به وجود ميآورد. مدارا را رسم مي کند و بنا براين امکان فراتر رفتن در انديشه و تجربه را فراهم مي کند. در گذشته در ميان هواداران چپ و سوسياليست، حقوق بشر يک مفهوم بورژوائی تلقی مي شد البته بدون آنکه تأملی برآن شده باشد و شعاری محافظه کارانه تلقی مي شد. حال آنکه، امروز مي بينيم دايره حقوق بشر همواره در حال گسترش است و پهنه های نوينی را در برمي گيرد، از جمله مبارزه با آلودگی محيط زيست، يا مبارزه با فقر و غيره
باری، پذيرفتن چارچوب مبارزه برای تحقق حقوق بشر برای جنبش دانشجوئی، تکليف سازمان ها و احزاب سياسی را هم تعيين مي کند. بدين معنا که آنها را ملتزم مي کند مقاصد و وظايف خود را بر جنبش دانشجوئی فرافکنی نکنند. همچنانکه در کنفدراسيون کردند و يکی از بارزترين نمونه های اين فرافکنی طرح شعار سرنگونی بود. فکر ميکنم بی جا بودن اين شعار، امروز بر کمتر کسی پوشيده باشد، زيرا کنفدراسيون نه برنامه، نه ابزار و نه بديلی برای تحقق پروژه سرنگونی داشت. اين شعار، از جنبه ديگری نيز قابل کنکاش است وآن جايگاه و عملکرد شعار در ذهن ماست. اين طور به نظرم مي آيد که ما در آن زمان در غم تحقق شعارهامان نبوديم. ما دوستدار رويای ناب بوديم. شعاری که به واقعيت مي پيوست هيچ گونه جاذبه ای برای ما نداشت. انگار ما در کيش ناکامی زندگی مي کرديم. به همين خاطر دورترين هدف ها برايمان زيباترين هدف ها بودند. و سرنگونی حکومت شاه تا يک سال پيش از انقلاب هدفی دست نيافتنی بود. اما فرهنگ مدرن به مي آموزد که بايد به هدف دست يافت و سپس از آن فراگذشت و هدف والاتری را نشانه گرفت. و در اين روند بايد قابليت سنجش و انتخاب درست ابزار را داشت. به نظرم مي آيد که جنبش دانشجوئی کنونی در اين جهت گام های بلندی برداشته است