٢٥.٢.٠٦

باغ وحشن انسانی

به تجربه دزموند موريس که در شاهکار وی کتاب " باغ وحش انسانی" نقل شده، نوعی از جانداران آفريقائی وقتی از جنگل به قفس منتقل می شوند، بعد مدت کوتاهی حسی در آن ها بيدار می شود که قدرت طلبی است و يکی از ميانشان تلاش می کند تا بر بقيه چيرگی گيرد
اين يک مشتاق رياست کارها می کند برای رسيدن به مقصود که از آن جمله اين است که نيمه شبان دور از چشم ديگران شاخه ای در تن همسايگان فرو می کند که گوريل های قوی چثه اند، با اين تحريک گوريل ها بيدار شده به فغان می افتند و حالت جنگی به خود می گيرند. در اين زمان موجودات آفريقائی هراس زده به رياست تن می دهند تا از خطرات مصون بمانند
دزموند موريس از آن رو نام کتاب خود را باغ وحش انسانی نام نهاده که معتقدست بسياری افعال حيوانات در قفس، همان هاست که از انسان ها در شهر سر می زند. چرا که در قفس هم امنيت هست و آزادی جنگلی نيست. در شهرها نيز همين هست کسی کسی را نمی خورد، اما قواعد و مقرراتی آزادی انسان ها را محدود می کند
تحريک دشمن و بعد ايجاد هيجان و وفاق در قفس را، انسان ها سال هاست تجربه کرده اند. شايد به تعداد رياست طلبان تاريخ چنين تجربه ای وجود داشته باشد. اما مگر نه اين که اگر در قفس روزنامه ای وجود داشت و تلويزيونی و راديوئی. يا حتی يک خط اينترنت، اين رسم و روش بر می افتاد. چرا که خوابيده ها خوب نبودند و با خبر بودند و با سروصدای قفس پهلوئی، در جست و جو آن شاخه بر می آمدند که به پهلوی همسايگان رفت و آن ها به خشم آورد
البته که در آن صورت بايد آن که رياست می جويد روزنامه ها را ببندد و خط اينترنت را هم به مديران باغ وحش بگويد قطع کنند. و آن ها که رياست نمی جويند البته که بايد در پی دفع خطر باشند و شايد اولين راهش هم اين است که خط اينترنت را وصل کنند و روزنامه ها را از محدوديت به درآورند تا اين راه و رسم برافتد